درسرزمين استپ خاکستري

دراين ميان مي توان از يورت نام برد، اين خيمه ي چوبي گردي که در خارج از مرزهاي ما، انسان هاي اين سرزمين را در خود پناه مي دهد. در اينجا، نگاه رهنوردان همواره درشوق يافتن يک يورت است تا مانند قلبي که در تنهايي خويش به تپش در مي آيد، ناگهان در افق اين استپ بي انتها پديدارگردد. زيرا جايي که يورت باشد، آب و زندگي هم خواهد بود، که زمستانهاي سخت را گرما بخشيده وسايه باني باشد براي فرار از گرماي طاقت فرساي تابستان. درب هميشه بروي همه باز است، حتي وقتي که کسي در آن نيست بايد بي هيچ ترديدي وارد شد، از خود پذيرايي نمود واجاق را برافروخت. مهماندارکه گله اش را به چرا برده است، منجمد يا گرما زده، بالاخره از راه خواهد رسيد و شايد گشنه يا تشنه باشد...
قطر يک يورت به ندرت از شش قدم تجاوز مي کند واگرشش نفربازديد کننده - که ازدنياي توانگران، جايي که به قول معروف راحتي حکم راني مي کند- وارد آن شوند، يورت کاملا پر خواهد شد. با وجود اين، اگر لازم باشد حتي شصت نفر هم مي توانند در آن جاي گيرند. کافي است که يک عده دست و پايشان را پهن کنند و عده اي ديگر جمع.
حتي فاصله ها هم مفهومي ديگر دارند. معمولا يک ساعت طول مي کشد، شايد هم بيشتر، تا يک ارتوو را با ماشين بپيماييد (يک ارتوومعادل سي کيلومتر مي باشد). و اين يک ساعت از هر ساعتي که در هر کجاي دنيا بدون دغدغه ي خاطر تلف کرده ايد، طولاني تر به نظر خواهد آمد. وقتي که در استپ هستيد، آنچنان در آغوش زماني زلال براي زندگي کردن، غوطه مي خوريد که تمام امواج و اشعه هاي هستي جذب ذره ذره ي پوستتان مي شود. گاهي لايه ي زيرين آن را گرم کرده و گاهي آن را خنک مي کند و ارگانهاي دروني تان فعالانه به اين حضور نوين حمله خواهند کرد زيرا حفاظي نامرئي اما غيرقابل نفوذ سلولهاي بدن انسان را درمقابل هر حضور بکري محافظت مي نمايد.
همانگونه که زمان مفهومي ديگر دارد، اينجا يک روزنيزاز جاهاي ديگر طولاني تر است. درمقابل لبخند شکاک و ماترياليستي تان بايد بگويم که اين ناشي از يک احساس کيفي نيست. اينجا يک روز واقعا طولاني تر است. آخرين باري که براي ديدن قبيله ام (١) به استپ کوهستاني آلتائئ بالايي رفتم روز شانزدهم ژوئيه ٢٠٠٢ بود. در تنها شهر منطقه، سوار جيپي شدم و بيشتر از پنج ساعت طول کشيد تا ١١٠ کيلومتر را بپيمايم. بالاخره وقتي به مقصد رسيدم، يعني کمي قبل از ساعت يازده شب،همه جا هنوز مثل روز روشن بود. براي جواب دادن به کساني که توضيح مي خواهند بايد بگويم که مغولستان جزء قله ي دنياست و با قطب شمال فاصله ي زيادي ندارد. اما بهتر است اين منطق کتابهاي درسي اروپا را کنار بگذاريم. با وجودي که ديروقت رسيده بودم کسي به فکر خوابيدن نبود. مگر مي شد ازچايي قبل از نيمه شب گذشت ؟ تازه بعد از نيمه شب غذايم را آوردند و در اين ميان ماجراهايي را که از آخرين ديدارم به بعد اتفاق افتاده بود، براي هم تعريف کرديم. بدين ترتيب چند ساعت ديگر هم به آن روز افزوده شد.
بيش از پيش پي مي بريم که زمان در استپ طولاني تر از جاهاي ديگر مي باشد. همين ديروز، هنگامي که روبروي دامدين، مسن ترين مرد قبيله ي آلالار نشسته بودم، دوباره متوجه اين قضيه شدم. دامدين، با موهاي سپيد و سن نسبتا کم اش، حکيم قبيله است. چيزهايي که او در اين مدت کوتاه زندگي اش درک کرده است، درمکانهاي ديگر دنيا، حداقل سه نسل لازم است تا آنها را درک کنند. پوست اش مرا به ياد مناظر صحرا مي انداخت. عرق از پيشاني چين دارش مانند قطرات باران که از تنه ي درختي تناورسرازيرمي شوند و شيارهاي آن را پر مي کنند، جاري شده بود. يا همين امروز، ديدار با تاوينگ، اين جوان ٢٢ ساله که اسب ها را نگه مي دارد، دوباره طولاني تر بودن زمان را در استپ ثابت کرد. پوست و نگاهش، مانند درکش از هستي، از جوانان هم سن و سالش در ديگر اقساط دنيا متفاوت تر و پخته تر به نظر مي رسد. گويي زمان براي او با عمق و محتواي بيشتري گذشته است. عليرغم سر بچه گونه و شکم شيروارش مي توان او را با يک مرد سي ساله مقايسه نمود.
اينگونه شايع است که مردم چادرنشين و شمنيست (٢) مغولستان از خصلت هاي بدي برخوردارند : تنبلي، شکم وارگي، کندي، خرافاتي ، کثيف بودن و غيره. واضح است که مغول ها نژادي هستند فاقد اصالت اشرافي، اگرچه برخي ها سعي دارند چنگيز خان (مردي با اصالت هزاره) و يا گنبد کبود مغولستان (آيه ي ملکوتي) را به اشرافيت نسبت دهند. بايد گفت که اغلب اتهامات وارده به اين قوم، يا دروغ محضي است ناشي از يک حس انتقام گيري براي شکست هاي تاريخي گذشته، و يا يک سوء تفاهم.
البته اين حقيقت دارد که مردم چادرنشين با ريتمي زندگي مي کنند که متاثر از فعاليت آنان براي معاش زندگي مي باشد. در تمام طول سال، زير آفتاب، ماه و ستارگان مي بايست به گله رسيد و از آن مراقبت کرد. کشاورزي ايجاب مي کند که دهقانان به خصوص در فصل گرما حداکثر تلاش خود را به کار ببرند و کارگر تنها در طول ساعات کار به کار مشغول مي باشد درحالي که يک چوبان چادرنشين بايد تلاش خود را به طور دائم در تمام طول سال، و نيز در تمام طول زندگي به کارگيرد چرا که زندگي اش نه کودکي مي شناسد و نه دوران بازنشستگي.
آب وهوا در استپ ناپايداراست و حتي رفتار حيوانات نيز غيرقابل پيش بيني مي باشد. بايد با هشياري مدام، آماده ي هرگونه حادثه اي بود. چگونه مي توان ازعهده ي اين کار برآمد؟ با تفکر در سکوت، در حالي که تمام حواس در آماده باش کامل است وعضلات منبسط، با ظاهري بسيار آرام و اندروني پرجوش و خروش!. اگر بخواهم با استفاده از دانشي که در مدارس وسيستم اروپايي کسب کرده ام و طبق محاسبات ناشي از اين دانش تجربياتي که پدرم در هفتادو چهارسال عمرش در روي اين زمين کسب کرده است را اندازه بگيرم چيزي معادل تجربيات اساسي اي مي شود که بشريت در طول ١٥٠٠ سال گذشته به دست آورده است. پدرم تحمل ياوه گويي را نداشت و مدام مي گفت : « چرا نشسته ايد و بي خودي وقتتان را با حرف زدن تلف مي کنيد؟ به جاي اينها برويد ببينيد چه کاري ناتمام مانده است. آيا به اندازه ي کافي کود براي سوزاندن و غدا براي خوردن فراهم شده است؟ آيا تمام کفش ها خشک و تمام لبا سها جمع آوري شده اند؟ آيا همه به اندازه ي کافي خوابيده اند؟ حداقل کار اين است که همه سروقت به توالت بروند!».
به نظر مي رسد که ديگران کوچکترين تصوري از تنشي که درزندگي يک چوپان چادرنشين حکم فرماست، ندارند. هر بار که از تنبلي مغولها حرف زده مي شود احساس مي کنم که به من توهين مي شود. و اما در باره ي شکم وارگي، لازم به تذکر است که مغولها اغلب اوقات حتي وقت فکر کردن به تشنگي و گرسنگي را هم ندارند. در نتيجه مجبورند براي سرپا باقي ماندن، هرازگاهي تمام ذخيره ي غذايي خود را يک جا تمام کنند و اين جزء سنت و رسوم اين قوم به حساب مي آيد.
اينکه بسياري از مغول ها به ندرت و به طور سطحي خود را مي شورند امري است غيرقابل توجيه. تنها توضيحي که مي توانم در نهايت صداقت بدهم اين است که غبارصحرا، شن، خاک و گل که در اين گوشه ي دنيا وجود دارد، تميز و خالص است و از هرگونه آلودگي مبري مي باشد.
اينجا، برعکس گذشت زمان که بسيار طولاني است، باقي پديده ها رشد کوتاهي دارند. اين امر در مورد علفها، درختان، حيوانات و انسانها صدق مي کند. تقريبا همه چيز به زحمت رشد مي کند و همينطور کوتاه باقي مي ماند. البته بايد گفت که علف کوتاه خاصيت غذايي بيشتري دارد، مقدار کالري درختچه بيشتر است، اسب کوچک جثه مقاوم تر بوده و يک مرد کوتاه قد پرزورتر است. انگار هرچيزي که در استپ رشد مي کند تمام نيرو و عظمت آن را در خود جاي مي دهد. و استپ، بي شک، بسيار پهناور و نيرومند است. استپ، اساس ساختارمغولستان، اين ميهن عزيز ماست.
تنها، کسي که مجموعه ي سمبل ها و نشانه هاي اووو (owoo) را فهميده باشد مي تواند درک کند که عواملي مانند آب، خاک و هوا، با تمام مظاهرو تحت تمام نامهاي گوناگونشان، تا چه حد در عمق آگاهي انسانها ريشه دوانده و بر آن اثر مي گذارند. اووو، تبلور بارز باور مردم چادرنشين به آن « آن بزرگ » و ستايش هر جزء آن مي باشد. دانش دست يابي به يک وجود روحاني است که به کمک آن تمام وقايع پرفروغ فضاي مادي و نيمه مادي تمامي کهکشانها تعبير مي گردند. و نيز دانشي است که به انسانها مي آموزد چگونه مسائل روزمره شان را بر تپه اي سنگي، که به مثابه ناف هستي، با دستهاي خودشان ساخته شده است، گردآورند. باوري که والاتر از آن است که بتوان آن را با تهمت خرافات، تحقير نمود. اگر مردم اين سرزمين به طور دائم به ارواح روي مي آورند براي آن است که اين ارواح به طور دائم حضور داشته و درخور احترام انسانها مي باشند.
مغولستان شمنيست در قلب دنياي حاضر جاي دارد، مانند تبت بودايي ها، واتيکان مسيحييان، مکه ي مسلمانان و هر جاي ديگر کره ي زمين. درنتيجه ما نيز مانند ساير مردم دنيا، دچار تغيير و تحولاتي هستيم که رابطه مان را با دنياي کنوني تعيين مي کند. سرعت افزون پديده ها و عواقب آن، بيش از پيش و کاراتر از هميشه سرزمين استپ خاکستري را تحت تاثير قرار مي دهد. چيزهاي نوين به وجود مي آيند و چيزهاي قديمي از بين مي روند. و اين نه فقط در مورد اشياء صادق است بلکه دنياي نامرئي افکار و عقايد را نيز دربر مي گيرد.
علم سنتي مغولستان، مانند ساير آبادي ها، براي محاسبه ي زمان به جاي سده (صدسال) بر شصت سال استوار است که به دوره هاي دوازده ساله تقسيم شده و هر دوره شامل پنج رنگ مي باشد. سال ١٩٩٠ که نقطه ي عطفي در تاريخ دنيا ي معاصر به شمار مي رود، در مغولستان سال اسب سفيد بود. سال ٢٠٠٢، سال اسب سياه. درنتيجه در درون اين قسمت بندي زمان، يک دوره ي کامل سپري شده است و وقت آن رسيده که يک جمع بندي از اوضاع انجام دهيم : اگرچه تمدن چادرنشين مغولستان به طور بي سابقه اي در معرض تهديد قرارگرفته اما قادرخواهد بود تا سنتهايي که هويتش بر آنها استوار است را همچنان تاساليان متوالي محفوظ نگاه دارد. اين سنتها عبارتند از استپ، يورت، ديل (لباس ملي مغولها) و اسب. در حال حاضر هيچکدام اينها در خطر نابودي قرار نگرفته اند. دنياي استپ با زيبايي بي همتايش، اگرچه گاهي دست انتقام دراز مي کند، اما دربطن خويش زندگي را با عطر و رنگ و جوهر يگانه اش حفظ کرده و بقاي آنرا تضمين ميکند.
** گلسان چينان نويسنده اين مقاله در سال ١٩٤٤ در يک خانواده ي چادرنشين و گله بان تووايي، در مغولستان غربي به دنيا آمد و جواني اش را در استپ هاي آلتاي بالايي، درسرحدات اتحاد جماهير شوروي به سر گذراند. بعد از گرفتن ديپلم، با استفاده از روابط و برنامه هاي مشترک بين کشورهاي کمونيستي به شهر لايپزيک در آلمان شرقي رفته و در آنجا به تحصيلات زبان شناسي پرداخت. او به دو زبان مغولي و آلماني مي نويسد. اولين کتابش تحت عنوان « آسمان آبي » که در سال ١٩٩٤ در آلمان منتشر شد، جايزه ي آدالبرت فون چميسو را دريافت نمود. اين جايزه به خارجي هايي که به آلماني کتاب مي نويسند اهدا مي شود. از کارهاي او مي توان از آسمان آبي (١٩٩٦، بازنويسي در سال ١٩٩٩)؛ بيست روز و يکمين (١٩٩٨)؛ دنياي خاکستري (٢٠٠١، بازنويسي در سال ٢٠٠٤)؛ زير کوهستان سپيد (آوريل ٢٠٠٤) نام برد که همگي توسط انتشارات آن ماري متاليه در پاريس به چاپ رسيده اند. کتاب « دژنا» در سال ٢٠٠٣ توسط انتشارات (Esprit des Peninsules) در پاريس به چاپ رسيد.

پی نوشت ها:

١) چادرنشينان تومايي در منطقه ي غربي مغولستان که امروز اکثرا شهرنشين شده اند.
٢) شمنيست، جزء يکي از مذاهب رسمي مغولها مي باشد. م.



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله